آخرین مناجات امام حسین (ع) در روز عاشورا با خداوند
وقایع کربلا و روز عاشورا یکی از تلخترین و دردناکترین وقایع تاریخ بشریّت است که در آن امام حسین (ع) به همراه تمام یارانش در برابر ظلم و ستم ایستاده و برای زنده نگه داشتن دین اسلام، جان خود را فدا کردند.
در این روز مناجاتها، خطبهها و حالات مختلفی از امام حسین (ع) نقل شده است که برخی از آنها در کتاب «لمعات الحسین» اثر علامه سید محمد حسین حسینی طهرانی نیز آمده است.
در این مقاله با توجه به مطلبی که در این کتاب آمده است، آخرین مناجات امام حسین (ع) با پروردگار در روز عاشورا و حالات ایشان در لحظه به شهادت رسیدن را برایتان نقل میکنیم.
در کتاب «لمعات الحسین» آمده است:
در این حال، از كثرت زخمها و جراحات وارده، ضعف بر آن حضرت آنقدر شدید بود كه ایستاد تا بیارامد؛ كه مردى سنگ بر پیشانیش زد و خون بر صورتش جارى شد. و با لباس خود خواست تا خون را از دو چشمش پاك كند كه مرد دیگرى به تیر سه شعبه قلب مباركش را هدف ساخت.
پسر رسول خدا، به خدا عرض كرد:
بِسْمِ اللَهِ وَ بِاللَهِ وَ عَلَى مِلَّة رَسُولِ اللَهِ. وَ رَفَعَ رَأْسَهُ إلَى السَّمَآءِ وَ قَالَ: إلَهِى! إنَّک تَعْلَمُ أَنَّهُمْ یقْتُلُونَ رَجُلًا لَیسَ عَلَى وَجْهِ الارْضِ ابْنُ نَبىٍّ غَیرُهُ!
«به نام خدا، و به خود خدا، و بر ملّت و آئین رسول خدا (این شهادت روزى من مىگردد). و سرش را به طرف آسمان بلند نموده و گفت: خداى من! تو مىدانى كه این قوم مىكشند مردى را كه در روى زمین پسر پیغمبرى جز او نیست!»
دست برد و تیر را از پشت خود خارج كرد؛ و خون مانند ناودان فَوَران مىكرد.
حضرت دست خود را زیر آن خون گرفت، و چون پُر شد به آسمان پاشید و گفت: این حادثه كه بر من نازل شده است چون در مقابل دیدگان خداست، بسیار سهل و ناچیز است. و یك قطره از آن خون بر زمین نریخت.
و براى بار دوّم دست خود را زیر خون گرفت؛ و چون پُر شد، با آن سر و صورت و محاسن شریف را متلطّخ و خون آلوده نموده و گفت: با همین حال باقى خواهم بود تا خدا و جدّم رسول خدا را دیدار كنم.
و آنقدر خون از بدن مباركش رفته بود كه قدرت و رَمقى در تن نمانده بود. نشست بر روى زمین و با مشقّت سر خود را بلند نگاه مىداشت، كه در این حال مالك بن بُسْر آمده و او را دشنام داد و با شمشیر بر سر آن حضرت زد.
و بُرْنُس (یعنى كلاه بلندى كه بر سر آن حضرت بود) پر از خون شد. حضرت برنس را انداخت و روى قَلَنْسُوَه كه كلاه عادى بود عِمامه بست. و بعضى گفتهاند: دستمالى بست. كه زُرعة بن شَریك بر كتف چپ آن حضرت ضربتى وارد ساخت. و حصین بر حلقوم آن حضرت تیرى زد. و دیگرى بر گردن مبارك ضربهاى وارد ساخت. و سِنانِ بن أنَس با نیزه در تَرقُوهاش زد، و پس از آن بر سینه آن حضرت زد. و سپس در گلوى آن حضرت تیرى فرو برد؛ و صالح ابن وَهب در پهلویش تیرى وارد كرد.
هِلال بن نافع مىگوید: من در نزدیكى حسین ایستاده بودم كه او جان مىداد؛ سوگند به خدا كه من در تمام مدّت عمرم، هیچ كشتهاى ندیدم كه تمام پیكرش بخون خود آلوده باشد و چون حسین صورتش نیكو و چهرهاش نورانى باشد. به خدا سوگند لَمَعات نور چهره او مرا از تفكّر در كشتن او باز مىداشت!
و در آن حالتهاى سخت و شدّت، چشمان خود را به آسمان بلند نموده، و در دعا به درگاه حضرت ربّ ذو الجلال عرض مىكرد:
صَبْرًا عَلَى قَضَآئِک یا رَبِّ! لَا إلَهَ سِوَاک، یا غِیاثَ الْمُسْتَغِیثِینَ!
«شكیبا هستم بر تقدیرات و بر فرمان جارى تو اى پروردگار من! معبودى جز تو نیست، اى پناه پناه آورندگان.»
از حضرت امام محمّد باقر علیه السّلام روایت است كه اسب آن حضرت با صداى بلند شیهه مىكشید، و پیشانى خود را به خون حضرت آلوده مىنمود؛ و مىبوئید؛ و مىگفت:
الظَّلِیمَة! الظَّلِیمَة! مِنْ أُمَّة قَتَلَتِ ابْنَ بِنْتِ نَبِیهَا.
«فریاد رس! فریاد رس! از امّتى كه پسر دختر پیغمبر خود را كشتند.» و متوجّه خیام حَرَم شد.
امّ كلثوم ندا در داد:
وَا مُحَمَّدَاهْ، وَا أَبَتَاهْ، وَا عَلِیاهْ، وَا جَعْفَرَاهْ، وَا حَمْزَتَاهْ!
این حسین است كه در بیابان خشك كربلا بر روى زمین افتاده است.
زینب ندا در داد:
وَا أخَاهْ، وَا سَیدَاهْ، وَا أَهْلَ بَیتَاهْ! لَیتَ السَّمَآءَ أَطْبَقَتْ عَلى الأَرْضِ، و لَیتَ الْجِبَالَ تَدَکدَکتْ عَلَى السَّهْلِ.
«اى كاش آسمان بر زمین مىچسبید، و اى كاش كوهها خُرد مىشد و بیابانها را پر مىكرد.»
و به نزد برادرش آمد، و دید كه عمر بن سعد با جمعى از یارانش به حضرت نزدیك شدهاند؛ و برادرش حسین در حال جان دادن است.
فَصَاحَتْ: اى عُمَرُ! أَ یقْتَلُ أَبُو عَبْدِ اللَهِ وَ أَنْتَ تَنْظُرُ إلَیهِ؟
«فریاد برداشت: اى عمر بن سعد! آیا أبا عبد الله را مىكشند و تو به او نگاه مىكنى؟»
عمر صورت خود را برگردانید و اشكهایش بر روى ریشش جارى بود.
زینب فریاد برداشت: وَیحَکمْ! أَمَا فِیکمْ مُسْلِمٌ؟!
«اى واى بر شما! آیا در بین شما یك نفر مسلمان نیست؟!»
هیچكس جواب او را نداد عمر بن سعد فریاد زد: پیاده شوید و حسین را راحت كنید!
شمر مبادرت كرد، و با پایش به آن حضرت زد، و روى سینهاش نشست. و با شمشیر دوازده ضربه بر آن حضرت زد. و محاسن مقدّسش را گرفت، و سر مقدّسش را جدا كرد.
منبع مکتب وجی